نویسنده: علی‌اکبر احمدی




 

مطهری نظریه شناخت کانتی را نمی‌پذیرد و بالطبع پیامدهای آن و از جمله طرد «مابعدالطبیعه» را برنمی‌تابد. با نظر به آثار مطهری چند مطلب مهم در نقد نظریه معرفت کانت به چشم می‌خورد که به اختصار تمام در خصوص آنها توضیح می‌دهم:

فاصله ذهن و عین

مطهری بر آن است که نظریه کانت نمی‌تواند «مسأله» شناخت را حل کند. به یاد داریم که مسأله شناخت از نظر مطهری آن است که «چگونه است که با اینکه ذهن واقعاً دخالت دارد در شناخت ولی در عین حال نه تنها ما را از عالمِ خارج دور نمی‌کند بلکه نزدیک هم می‌کند؟» (290/9) حال مطهری می‌گوید: راه‌حل کانتی برای مسأله شناخت، فاصله و شکافی میان ذهن و عین ایجاد می‌کند:
... [کانت] قائل شد به این که آنچه که به ذهن انسان می‌آید دو گونه است: بعضی از خارج می‌رسد، بعضی در فطرت و سرشت روح انسان قبلاً وجود دارد. این مواردی که از خارج می‌آید، ترکیب می‌شود با آنچه قبلاً در ذهن هست، از اینرو علم و معرفت به وجود می‌آید... (268/15).
مطهری ضمن یادآوری آنکه کانت زمان و مکان و مقولات دوازده‌گانه فاهمه نظیر کلیت، جزئیت، امکان و غیره را هم فاقد هرگونه جنبه عینی دانسته و کاملاً ذهنی می‌شمارد، نتیجه می‌گیرد که:
...قهراً از نظر کانت، فاصله‌ی ذهن و خارج خیلی بیشتر می‌شود. یعنی آنچه را که ما معرفت داریم، به این معنا معرفت داریم که ذهن ما این طور حکم می‌کند اما [آیا] (1) آنچه که ذهن ما حکم می‌کند همان است که در خارج است؟ نه پس کانت هم با این که به قضایای قبلی و معلومات قبلی قائل شد، آمد شکاف میان ذهن و خارج را زیاد کرد. (268/15)
اما این زیاد کردن شکاف میان ذهن و عین در واقع حذف مسأله شناخت به جای حل آن است:
... اگر این باشد [که ذهن و عین دو دنیای جداگانه باشند]، پس علم و معرفت دیگر معنی ندارد، برای این که دنیایی که من پیش خودم تصور کرده‌ام یک دنیاست، دنیای بیرون، دنیای دیگر است. پس آگاهی و ناآگاهی با همدیگر مساوی است چون آگاهی یعنی کشف دنیای بیرون. مگر این طور نیست؟ علم یعنی کشف دنیای بیرون. اگر آنچه که من می‌بینم با آنچه که دنیای بیرون هست به کلی متناقض و متضاد یکدیگر باشند، پس هر علمی مساوی است با جهل... (269/15)
به نظر مطهری این دوگانگی در فلسفه کانت به مشکل بزرگی دامن می‌زند؛ این مشکل کانت اساساً دیگر نمی‌تواند از شناخت عالم سخن بگوید:
اولین مشکلی که برای این نظریه [کانتی] پیش می‌آید این است که چگونه از ضمیمه شدنِ پیش ساخته‌های ذهنی با آنچه از خارج آمده است، شناخت حاصل می‌شود؟... آن کسی که می‌گوید نیمی از شناخت- و تازه آن هم نیمِ کمترش- تصویر بیرون است و نیمِ دیگرش را ذهن از خودش به آن داده است، قهراً این اشکال مهم برای او باقی می‌ماند که چطور به این وسیله «شناخت» پیدا می‌شود؟... یک چیزی که ذهن از خودش ساخته است چطور می‌تواند ملاک شناخت بیرون باشد و حال آنکه هیچ رابطه‌ای با ییرون ندارد؟ آنچه با بیرون رابطه دارد فقط ماده شناخت است و حال آنکه در معنی و مفهوم «شناخت» یک نوع وحدت میان «شناخت» و «خارج» اخذ شده است؛ یعنی اگر میان آنچه که شناخت نامیده می‌شود و آنچه که عالم بیرون نامیده می‌شود بیگانگی باشد دیگر شناخت نمی‌تواند شناخت باشد. این مشکل بسیاری بزرگی است که به هر حال در این نظریه وجود دارد و بالاخره هم نتوانسته‌اند این مشکل را حل کنند (252/10) و نیز ر.ک. به (537/13)

شکاکیت

بدین‌ترتیب مطهری به این جمع‌بندی می‌رسد که راه‌حل کانت در مسأله شناخت به «شکاکیت» منجر می‌شود. کانت در پاسخ به این پرسش که چگونه ذهن در عین تعالی از حس همچنان به عالم محسوس وفادار می‌ماند، گفته است که ذهن نمی‌تواند چنین کند و برای او چنین کاری ممکن نیست و این عین شکاکی‌گری و پستی سیستم است. مطهری فرض کوپرنیکی کانت در شناخت را که جزء مهمی از راه حل اوست چنین ارزیابی می‌کند که:
البته فرق بزرگی بین فرض کوپرنیک در هیأت عالم و فرض کانت در باب ارزش معلومات هست و آن اینکه با فرض کوپرنیک مشکلاتی که برای علمای هیأت پیش آمده بود حل شد ولی با فرض کانت علاوه بر اینکه خودش متضمن اشکالاتی غیرقابل انحلالی است، اشکالاتی که جمیع فلاسفه حتی خود کانت از آن احتراز داشتند، شدیدتر شد، زیرا خود کانت هم از سوفسطایی بودن و از پیروی شکاکان احتراز دارد در صورتی که فرض کانت حداقل منتهی به مسلک شکل می‌شود. (191/6)
مطهری در ادامه می‌گوید قدما در بحث شناخت اصرار و پافشاری می‌کردند که ماهیت اشیاء به همان نحو که در خارج هستند وارد ذهن آدمی می‌شوند اما کانت معتقد است که آنچه ما ادراک می‌کنیم به نحوی است که ذهن ما اقتضاء دارد و نمی‌دانیم که آیا واقعیت هم چنان است یا نه؟ به عبارت دیگر کانت بشر را عاجز می‌داند که به معرفتی مطابق با واقع برسد. (2) لذا مطهری نتیجه می‌گیرد که «مسلک کانت مسلک شک است». (192/6).
البته مطهری یادآوری می‌کند که: «مسلک شک یک شکل و صورت معین ندارد، همواره در طول تاریخ فلسفه با اشکال متنوع ظاهر شده و هر کسی از یک راه مخصوص در گرداب شک افتاده ات» (207/6) و اینکه «راهی که مثلاً کانت در پیش گرفت با راهی که «رولاتیویست»‌ ها یا راهی که شکاکان قدیم پیرهونی پیش گرفتند جدا بود و در عین حال همه یک صف واحد را از لحاظ شکاک بودن تشکیل می‌دهند». (207/6)
به نظر مطهری تفکیکی که کانت بین «شیء بنفسه» و «شیء برای ما» می‌کند (210/6) و اینکه بر آن است که آدمی با عینکی مخصوص به تماشای طبیعت می‌نشیند و مفاهیم قبلی ذهن انسان همچون شیره‌ای است که ذهن و ‌هاضمه او برای درک و هضم آنچه از عالم دریافت می‌کند، به کار می‌برد (211/6)، لزوماً او را در ردیف شکاکان قرار می‌دهد، حتی اگر خود کانت این نتیجه را نپذیرد، از اینکه «شکاک» خوانده شود بیزاری جوید و خود را نقاد عقل و فهم انسان بخواند. (176/6)
به هر حال جمع‌بندی مطهری این است که: «مسلک کریتی سیسم وی [کانت] یک شکل جدید از اشکال مختلف و متنوع سپتی سیسم است». (176/6)

سوفیسم

امام مطهری گاه پا را از این فراتر می‌نهد و بر آن می‌شود که راه حل کانتی در مسأله شناخت او را به سمت سوفیسم هم رهسپار می‌کند. تفاوتی که مطهری میان سوفیسم (و ایده‌الیسم) یا سپتی سیسم (و شکاکی‌گری) قائل می‌شود آن است که به نظر او سوفسطایی‌ها «هیچ‌گونه ارزشی برای معلومات قائل نیستند زیرا بنا به گفته آنها در ماوراء ذهن واقعیتی وجود ندارد که ادراکات با آن واقعیت مطابقت بکند یا نکند و اساساً حقیقت و خطا هیچ‌کدام معنی ندارد». (100/6)
اما شکاکان منکر واقعیت‌های خارجی نیستند بلکه فقط:
برای علوم و ادراکات ارزش قطعی قائل نیستند و می‌گویند ممکن است اشیاء خارجی چگونگی خاصی داشته باشند و ما طور دیگری که قوای ادراکی ما اقتضاء می‌کند و متناسب با شرائط زمانی و مکانی است ادراک نماییم و ما نمی‌دانیم معلومات ما حقیقت است یا خطا و میزانی هم که بتوان حقیقت را از خطا تشخیص داد در دست نیست (100/6).
مطهری در توجیه سوفسطایی بودن نظریه کانتی می‌نویسد:
کانت از طرفی در ترتّب معلول بر علت در عالم واقع تردید می‌کند و از طرف دیگر می‌گوید «هر چند ما عوارض و ظواهر را به وسیله‌ی حواس خود ادراک می‌کنیم اما می‌دانیم که ظهور ظهور کننده می‌خواهد، پس قطعاً ذواتی وجود دارند که این عوارض مظاهر آنها هستند». اینجاست که ایراد معروف شوپنهاور وارد می‌شود. وی می‌گوید «پس از آنکه به نقّادی معلوم کردی که علیت و معلولیت ساخته‌ی ذهن هستند، به چه دلیل حکم می‌کنی که ذواتی در خارج وجود دارند که علل این ظهورات می‌باشند؟» راستی اگر کسی علیّت و معلولیت را ساخته‌ی ذهن بداند و ترتب معلول بر علت را در عالم واقع واجب نداند، وجهی ندارد که به وجود عالم خارج از ذهن که منشأ تأثیرات حسی است قائل شود. (191/6) و نیز ر. ک. به (538/13)
خرده‌گیری مطهری بر کانت و دلیل سوفسطایی شمردن نظریه او همین است که اگر کسی علیت را ساخته‌ی ذهن بشمارد چگونه می‌تواند «به وجود عالم خارج از ذهن [به مثابه‌ی علت] که منشأ تأثیرات حسی [به عنوان معلول] است قائل شود». (191/6)
مطهری می‌نویسد:
... کانت در نقادی‌های خود به جایی می‌رسد که جریان قاعده‌ی علیّت و معلولیّت را در عالم خارج مورد تردید قرار می‌دهد ولی قدما بارها تصریح کرده‌اند که تردید یا انکار جریان این قانون در عالمِ خارج مستلزم نفی فلسفه و بطلان جمیع علوم و هم ردیف سفسطه است. (192/6)
به همین دلیل است که به نظر مطهری فرض کانت «فرض جدیدی نیست، پروتاگوراس سوفسطایی معروفِ قرن پنجم قبل از میلاد در دو هزار و سیصد سال قبل از کانت این فرض را بیان کرد و گفت «مقیاس همه چیز انسان است». (191/6)

ریشه‌یابی مطهری

تاکنون گفتم که از دیدگاه مطهری راه‌حل کانتی مسأله شناخت او را به شکاکی‌گری و حتی سوفیسم می‌رساند. اما نکته مهم‌تر آن است که مطهری این بحران را در معرفت‌شناسی کانت ریشه‌یابی کرده و معتقد می‌شود که ریشه‌ی پیدایی چنان پیامدهای ناگوار آن است که کانت تحلیل درستی از مقولات دوازده‌گانه فاهمه و صور پیشین حس (زمان و مکان) ندارد. در ذیل این تحلیل مطهری را مختصراً توضیح می‌دهم.
مطهری در مورد مفاهیمی که کانت آنها را مقولات فاهمه نامیده است می‌گوید:
این مفاهیم ذهنی است که بزرگ ترین فلاسفه را به زانو درآورده است. کانت با آن عظمت در همین جا گیر است، از یک طرف می‌بیند معرفت و شناخت بدون اینها ممکن نیست، مگر می‌شود ضرورت و کلیت و نظایر آنها را در استدلال دخالت نداد؟ و از طرف دیگر می‌بیند اینها اصلاً قابل احساس نیستند و انعکاس مستقیم خارج در ذهن به حساب نمی‌آیند، آن وقت می‌آید فرضیه‌ای می‌تراشد که اینها ذاتیات ذهن هستند و رابطه‌ی آنها را با خارج یکسره قطع می‌کند، بعد می‌آید می‌گوید معرفت دو عنصر دارد: عنصرهای بیرونی که از بیرون آمده و عنصرهای ذهنی که از خود ذهن آمده و از ترکیب اینها معرفت به وجود می‌آید...(537/13)
مطهری بر آن است که کانت همین روش را به زمان و مکان هم تعمیم داده و آنها را غیرمحسوس و ذهنی قلمداد کرده است. (3) (533/13)
این عبارت‌ها کاملاً نشان می‌دهند که به نظر مطهری ریشه‌ی دوگانگی، شکاکیت و سوفیسم مطرح در نظریه کانتی آن است که او نتوانسته مفاهیمی نظیر ضرورت و امکان و نیز زمان و مکان را به خوبی تحلیل کند.
اما اگر بپرسیم که این ناتوانی کانت در تحلیل مقولات فاهمه و صور پیشین حواس دقیقاً کدام است و کانت متوجه چه چیزی نشده است؟ پاسخ مطهری آن است که ایراد اصلی کانت عدم توجه به تفاوت میان معقولات اولیه و ثانویه و نیز تمیز میان معقولات ثانیه‌ی منطقی و فلسفی است.
پیداست که برای توضیح نقد مطهری ناچارم اصطلاحات مذکور را که متعلق به سنت فلسفی مطهری است حداقل از زبان خود او و به اختصار توضیح دهم:
به نظر مطهری «مقولات» (کاتیگوری categorize که پس از معرَّب شدن به صورت قاطیغوریاس تغییر شکل داده است)، همان بحث از دسته بندی موجودات و ماهیات است. (267/13) مقولات، مفاهیمی کلی هستند که حاکی از ماهیات جوهری یا عرضی در عالم خارجند و از این نظر با ادراکات حسی و خیالی و با وهمیّات متفاوتند که مقولات خلاصه به امری کلی و به ماهیتی اشاره می‌کنند. اما در فلسفه اسلامی، «مقولات» تنها یک دسته از مفاهیم کلی‌ای هستند که در ذهن قرار دارند. فیلسوفان مسلمان از مفاهیم کلی دیگری نظیر وجود، عدم، ضرورت، امکان، امتناع، قوه، فعل، وحدت، کثرت، کلیت، جزئیت، جنسیت و نوعیت خبر می‌دهند که در عین کلی و عقلی (یا معقول) بودن، حاکی از هیچ ماهیت جوهری یا عرضی در خارج نیستند. از اینرو در فلسفه اسلامی مفاهیم کلی و عقلی دسته اول، یعنی مفاهیم دالّ بر ماهیات را «معقول اول» خوانده‌اند و مفاهیم کلی و عقلی دسته دوم را «معقول ثانی» نامیده‌اند. مفاهیم ماهوی و معقولات اولیه صورت حقایق خارجی‌اند. مانند مفهوم کلی «انسان»، «درخت»، «تلخی»، «شیرینی»، «سفیدی». در این موارد ذهن با واقعیتی مواجه شده و صورتی کلی (و قابل انطباق بر کثیرین) از آن نزد خود ساخته است. ما بازای مفاهیم مذکور همان ماهیاتند که ارسطو آنها را در مقولات دهگانه طبقه‌بندی کرده است. اما مفاهیم غیرماهوی و معقولات ثانویه اساساً صورت حقایق خارجی نبوده و حاکی از اموری در عرض سایر ماهیات نیستند. یعنی در کنار انسان و حیوان و نبات و جماد و درد و لذت و اراده و کراهت نمی‌توان به «وجود» و «عدم» و «کلیت» و ... برخورد کرد. آنها به موجودِ متعین و متشخص خاصی اشاره نمی‌کنند.
به علاوه در فلسفه اسلامی میان «معقول ثانویه‌ی منطقی» و «معقول ثانویه‌ی فلسفی» تمیز نهاده‌اند. اولی (نظیر کلیت، جزئیت، نوعیت و جنسیت) مفاهیمی کلی است که صفات و حالات مفاهیم ماهوی در ظرف ذهن به شمار می‌روند. به عنوان نمونه مفهوم «انسان» در ذهن به صفت «نوعیت» متصف می‌شود، مفهوم «حیوان» در ذهن «جنسِ» آن نوع است و مفهوم «ناطق» در ذهن «فصل» آن و ... اما دومی (نظیر وجود، عدم، ضرورت، امکان، امتناع، قوه، فعل، وحدت و کثرت) مفاهیم کلی است که از صفات و حالات ماهیات در ظرف عین و خارج حکایت می‌کنند. به عنوان نمونه مفهوم «انسان» در عالم خارج به ماهیتی اطلاق می‌شود که ماهیتی «ممکن‌الوجود» است و ماهیتی «ممتنع» یا «ضروری‌الوجود» نیست، ماهیتی «جوهر» ی و «معلول» و واجدِ «قوه» ‌ها و «فعلیتی» است و ...
نکته مهم آن است که از نظر مطهری و فلاسفه مسلمان معقولات ثانیه فلسفی از معقولات اولیه انتزاع شده‌اند و در عالم واقع وجودی جدای از معروض خود ندارند. (4)

خطای اول

اینک می‌توانم در پرتو شرح مختصر فوق، نقد مطهری بر تحلیل کانت از «مقولات» را توضیح دهم: مطهری می‌گوید «مقولات» در فلسفه کانت به شکلی متفاوت از گذشته مطرح شده است. (268/13) او اموری چون هستی، نیستی، ضرورت، امکان، امتناع، علیت، معلولیت (30/9) را سرمایه‌های فکری خود ذهن تلقی کرده است که ذهن آنها را ابتدا به ساکن و بدون تأثیرپذیری از عالم خارج آفریده است. (262/9) اما کانت اشتباه می‌کند. «هیچ یک از اینها جزء ساختمان خود ذهن نیست». (263/9) نکته مهم آن است که کار عقل را نباید تنها به تجزیه و ترکیب فراورده‌های حواس و برقراری روابط میان آنها محدود کرد، و از «انتزاع» عقلی غفلت نمود. (263/9) پس مفاهیم و معانی ذهنی بر دو دسته‌اند:
معانی دست اول که آنها را می‌گوییم «معقولات اولیه» و معانی دست دوم یا «معقولات ثانیه» یعنی معانی‌ای که از معقولات اولیه انتزاع شده‌اند که اگر این معقولات اولیه نبود، این معقولات ثانیه هم نبود تمام آن مقولاتی را که کانت در مرحله دوم شناخت (مرحله فاهمه) ساخته‌های ذهن می‌داند، اینها معقولات ثانیه هستند. (263/9).
به نظر مطهری کانت:
به یک نوع بیگانگی مطلق میان معقولات ثانیه- یا مقولات خودش- و اشیاء خارجی قائل شد؛ یعنی گفت اینها [مقولات کانتی] صد در صد ساخته‌ی قبلی ذهن هستند؛ یعنی اصلاً قبل از اینکه این محسوسات (یا معقولات اولیه یا مقولات ارسطویی) بیابند اینها وجود داشته‌اند، اینها [محسوسات] می‌آیند در ظرف آنها [مقولات کانتی] ریخته می‌شوند. اصلاً اینها [مقولات کانتی] جزء ساختمان طبیعی و ذاتی ذهن است... (371/9)
پس یک خرده‌گیری مطهری آن است که مقولات کانتی در حقیقت معقولات ثانیه است و همه معقولات ثانیه به نوعی مؤخر از معقولات اولیه‌اند یعنی «اگر معقول اولیه‌ای نبود معقول ثانیه‌ای هم نبود. ولی کانت می‌گوید نه، اگر معقولات اولیه به اصطلاح شما نبود معقول ثانیه، خودش بود. چون ذهن بود اینها هم بود». (372/9) و نیز ر.ک. به: 259- 261/10)
به طور کلی مطهری بر آن است که «ذهن قدرت ندارد که از پیش خود چیزی اختراع بکند. معقولات ثانویه بر روی همان معقولات اولیه سوارند». (381/9). به نظر او معقولات ثانویه فلسفی کاملاً منتزع از معقولات اولیه است. آنها صفات امور ماهوی در عالم خارجند و با موصوف و معروض خود در عالم اتحاد وجودی دارند و به این معنی است که می‌توان از عینی بودن آنها سخن گفت. اما معقولات ثانویه منطقی هم که «به هیچ نحو نمی‌توانستیم بگوییم در خارج مصداقی دارند» (388/9) بدان دلیل که صفات و حالات معقولات اولیه در ذهن‌اند. به طور غیرمستقیم با عین مرتبط بوده و مسبوق و مؤخر از دریافت‌های عینی‌اند. (381/9) از اینرو با تکیه بر این توضیح است که مطهری قائل است همه معقولات ثانیه (اعم از فلسفی و منطقی) مؤخّر از معقولات اولیه‌اند و کانت اشتباه کرده است که آنها (و یعنی مفاهیمی نظیر ضرورت و امکان و کلیت و جزئیت) را مفاهیمی کاملاً ساخته ذهن لحاظ کرده است. کانت چنان معقولات فاهمه خود را به عالم ذهن برد که عالم خارج را کاملاً از اتصاف به آنها عاری دانست. به نظر کانت «در خارج نه علیتی است نه معلولیتِ، نه ضرورتی نه امکانی، هیچ یک از اینها نیست». (372/9)

خطای دوم

اما خرده‌گیری دوم مطهری بر تحلیل کانت از مقولات در معرفت شناسی‌اش، آن است که او «میان معقولات ثانیه‌ی منطقی و فلسفی تقریباً یک نوع خلطی کرده است». (579/9) «در فلسفه کانت... معقولات ثانیه منطقی و فلسفی همه از یک ردیف شمرده شده‌اند. در حالیکه از دوازده مقوله کانت بعضی از آنها معقولات ثانیه‌ی فلسفی است و بعضی از آنها معقولات ثانیه منطقی است». (392/9)
مطهری در توضیح این اشکال می‌گوید کانت «کمیت» (کلیت و جزئیت) و «کیفیت» (ایجاب و سلب) در اصطلاح منطق را هم در مقولات فاهمه خود جای داده است. در حالیکه کمیت و کیفیت (به معنایی که کانت آورده است) از قبیل معقولات ثانیه‌ی منطقی است این دو از جمله صفات و حالات ذهنی معقولات اولیه‌اند و البته اگر میان کمیت و کیفیت با ضرورت و امکان و علیت و معلولیت و ... تمیز ندهیم، این امر منجر به آن می‌شود که بر مفاهیم اخیر نیز حکم ذهنی بودن جاری کنیم:
کانت آمد معقولات ثانیه این آقایان [فلاسفه مسلمان] را چه معقولات ثانیه‌ی منطقی و چه معقولات ثانیه‌ی فلسفی را امور صد در صد ذهنی دانست در صورتی که حکمای ما معقولات ثانیه‌ی منطقی را صد در صد ذهنی می‌دانند ولی معقولات ثانیه‌ی فلسفی را ذهنی نمی‌دانند. (371/9)

خطای سوم

و خلاصه خرده‌گیری سوم مطهری آن است که اساسا کانت در دستگاه مفاهیم و صور پیشینی خود اموری را گنجانده است که در فلسفه اسلامی معقول اولیه شمرده می‌شود. یعنی کانت معقولات اولیه و ثانویه را در یک ردیف قرار داده است. (376/9) مطهری می‌گوید:
کانت در بین مقولات (5) خودش یک چیزهایی را نیز وارد کرده است که از نظر اینها [فلاسفه مسلمان] جزء معقولات اولیه است نه ثانویه. یعنی به آن معنا که کانت می‌گوید نیست مثلاً زمان و مکان را هم صد در صد ذهنی می‌داند، اما اینها دیگر زمان و مکان را آن طور ذهنی نمی‌دانند. (371/9)
جمع‌بندی مطلب آن است که از نظر مطهری تحلیل کانت از مقولات فاهمه و صور پیشینی حواس واجد سه خطای مهم است: اولاً در آن تحلیل مفاهیمی که معقول ثانیه (به طور کلی) شمرده می‌شوند، ذهنی و قبلی و پیشین به حساب آمده و ترتب و تأخر آنها بر معقولات اولیه نادیده گرفته شده است. ثانیاً کانت معقول ثانیه منطقی را از مفاهیمی که معقول ثانیه فلسفی‌اند تمیز نداده است و ثالثاً او اساساً از تفاوت معقول اولیه و معقول ثانویه باخبر نیست.

پی‌نوشت‌ها:

1- کروشه از ناشر است.
2- مطهری در مقایسه میان نظر قدما و رأی کانت می‌گوید: قدما معتقد بودند که آدمی از نظر «کمیت» نمی‌تواند به همه حقایق عالم نائل آید اما به نظر کانت انسان نمی‌تواند از نظر «کیفیت» به ادراکی مطابق دست یابد.
3- مطهری می‌گوید: موهوم و غیرواقعی و غیرموجود در خارج پنداشتن زمان معتقد عده زیادی از قدما بوده است:
و البته نظیر همین عقیده یعنی انکار وجودِ عینی برای زمان و اینکه زمان را ذهنِ انسان می‌سازد، در عصر جدید به وسیله یک فیلسوف بسیار معروف که شاید بزرگترین فیلسوف قرون اخیره‌ی اروپا باشد، کانت آلمانی، ابراز شده است او هم معتقد است که زمان ساخته‌ی ذهن است و در خارج وجود ندارد... (40/12)
او در جای دیگر می‌گوید: « در زمان نزدیک به عصر ما نزدیک‌ترین کسی که وجود زمان را در خارج انکار کرده و زمان را یک امر ذهنی و یک قالب ذهنی دانسته است کانت، فیلسوف آلمانی است» (79/11) امثال کانت، زمان را یک امتداد موهوم تصور می‌کرده‌اند که اساساً وجود عینی ندارد، فقط یک وجود ذهنی دارد، یک امتدادی که در متخیّله‌ی انسان رسم می‌شود والا واقعاً چیزی وجود ندارد». (510/9)
به هر حال به نظر مطهری ساخته ذهن، قالب ذهنی، امتداد موهوم و خیالی شمردن زمان (و مکان) در معرفت‌شناسی کانت، ناشی از آن بوده است که او نه می‌توانست آن معانی را مستقیماً از حواس بداند و نه منکر نقش آنها در شناخت شود. (533/13)
4- شرح چگونگی این انتزاع و آراء متفاوتی که در این خصوص مطرح است، در اینجا ممکن نیست.
5- منظور از مقولات در این بیان مطهری همان «صور پیشین» حواس است.

منبع مقاله :
احمدی، علی‌اکبر؛ 1392)، دوران نقادی (تحلیل کانت از مدرنیته و نقد آن از دیدگاه مرتضی مطهری)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول